نماد بصيرت تاريخي


 

نويسنده: قاسم تبريزي




 
در اسلام ارزش تاريخ و اهميت آن به «عبرت» گيري و «درس آموزي» و «انتقال» تجربه است. امام علي (ع)، گذشته را چراغ راه آينده ناميده، مي فرمايند، «پيمانم را گروگان گفتارم قرار مي دهم و خود آن را باور دارم و اجزاي كامل آن را به تن خويش ضمانت مي كنم.»
بي شك، اگر حقايق براي كسي كه فاجعه هاي تاريخ فراروي اوست، عريان شوند. حاصلش تقوايي خواهد بود كه او را از ناسنجيده به آب زدن و در امواج فتنه ها و فرو افتادن باز خواهد داشت.»(1) براي كساني كه با قرآن، سيره پيامبران (س) و ائمه طهار (ع) آشنا هستند، مفهوم و درك تاريخ آسان است ؛ زيرا امام علي(ع) يادآور مي شوند، «شما جريان هايي را تجربه كرده ايد و عميقاً طعم تجربه ها را چشيده ايد و از سرنوشت امت هاي گذشته پند گرفته ايد. از داستان آنان برايتان مثال ها آمد ه است و با تكيه بر اين همه، به جريان روشن بعثت دعوت شده ايد.»(2) و در عبرت گيري گذشتگان مي فرمايند، «... از طنين فاجعه هايي كه بر امت هاي پيشين به كيفر بدكاري ها و زشت كرداري هاشان فرود آمد، هشداريد و در احوال نيك و بد، چگونگي آنها را به ياد آريد، و از اين كه به چنان سرنوشتي دچار آييد، بهراسيد.»(3) و نمونه ي ديگري كه امام (ع) تجربه هاي پيشين را به ياد مي آورند، «پس از چگونگي داستان فرزندان اسماعيل و اسحاق بني اسرائيل، عبرت گيريد كه در تاريخ چگونگي ها چه همگونند و داستان ها چه همانند. آري در جريان زندگي شان به گاه پراكندگي و گروه گرايي شان بينديشيد، همان شب هاي سياهي كه كسري ها و قيصرها، سرورانشان شده بودند، از كشتزارهاي سرسبز و درياهاي پر آب اين جهان به سوي سرزمين هاي فقر و علف هاي هرز و گذرگاه هاي شني و بادهاي خشك اين جهان رانده شدند؛ درويش و بي چيز با پشم و پينه ي شتران رهاشان كردند، به گونه اي كه در ميان تمامي ملت ها، سرهاشان ذلت بارترين و سرزمينشان خشك ترين بود، بي آنكه زير پر و بال دعوتي پناه يابند يا در سايه ي همبستگي اي كه بتوان به نيروي برخاسته از آن تكيه زد، قرار گيرند؛ پس حالت ها، پريشان، دست ها، ناهماهنگ و زيادي ها، تفرقه آميز بودند. زنده به گور كردن دختران، پرستش بتان، بريدن از خويشاوندان و چپاول راهزنان، نمونه هاي روشن ادبار و جهلشان بود.»(4)
در انديشه آیت الله مدرس برخورداري از بصيرت تاريخي، مكانتي ويژه دارد، چنان كه از آن بديل شكل ياد مي كند:
«يكي از ويژگي هاي مورخ، داشتن بصيرت است. مورخ تا بصيرت پيدا نكند، اگر هم تاريخ بداند از جزر و مد آن درك صحيحي ندارد. تاريخ، علم است و هر علمي بدون تعمق در فلسفه آن، اگر خطرناك نباشد، حداقل بي حاصل و معيوب است. سزاوار نيست كه بدون فهم و درك قابل يقيني از تاريخ، درباره آن قضاوت و اظهار نظر كنيم. مفاسد و معايب اجتماعي نوعي را تاريخ به ما مي شناساند تا در راه حيات از مفاسدشان بر حذر باشيم و از محاسنشان بهره مندگرديم.(5)
امروز ما شاهد حضور برخي از مورخين هستيم كه يا «فاقد بصيرت» هستند و به عمق علل و پيشامدهاي گوناگون آگاهي ندارند و يا «علم تاريخ» را نمي دانند و فقط به اشاره و نقل قول برخي از مطالب فاقد ارزش و محتواي آن بسنده مي كنند، لذا قادر نيستند به مخاطب «بينش» و «نگرش» بدهند. بديهي است آن دسته از مورخان كه وابسته به جريانات، احزاب و گروه هاي خاص هستند، حسابشان جدا است! علم و بصيرت تاريخ فقط منحصر به «مورخين» نيست، بلكه «مديران سياسي» جامعه و «مربيان و مروجان ديانت» بايد درك تاريخي صحيحي داشته باشند. به تعبير شهيد آيت الله مدرس «اگر وعاظ، معلمان، اساتيد، نويسندگان و مورخان مي خواهند خدمت به ملتشان بكنند از روي هوي و هوس عمل ننمايند و نسل هاي آينده را گرفتار نگراني وگمراهي نكنند، صريح مي گويم ضروري است كه تاريخشان را درك كنند و درباره اش سخن بگويند و بنويسند. آخر ما تاريخ نويس و تاريخ فهم نداشته ايم كه هرودوت با چنان ديدي تاريخ ما را تحرير نموده كه كمترين اعتمادي به گفته هايش نيست.»(6)
اگر درك و فهم تاريخي و شناخت نسبت به رجال، وقايع و جريانات از روي بصيرت باشد، داستان نويس، فيلمنامه نويس، شاعر، اديب، محقق... جامعه را به لحاظ فكري سياسي در مسيري قرار مي دهد كه اشتباهات نسل هاي پيشين تكرار نگردند و در حقيقت بايد گفت، «تاريخ معلم انسان هاست.»(7)يكي از معضلات رسانه هاي ما، نويسندگان مطبوعات و سياستمداران، عدم درك صحيح از تاريخ گذشته، بي اطلاعي از علل صعود و سقوط دولت ها، رجال، احزاب، سازمان ها و ناآگاهي از شگردهاي استعمارگران و عوامل آن است. شهيد آيت الله مدرس با شناخت تاريخ جهان، تاريخ معاصر، شناخت رجال و جريانات و اهداف استعمار، آينده جامعه را پيش بيني مي كرد. وي در مورد روي كار آوردن رژيم پهلوي توسط استعمار انگليس مي نويسد:

«در رژيم تازه اي كه نقشه آن را براي ايران بينوا طرح كرده اند، نوعي از تجدد به ما داده مي شود كه تمدن غربي را با رسواترين قيافه تقديم نسل هاي آينده خواهد نمود، تقريبا چوپان هاي فراعيني و كنگاوري با فُكُل وكراوات خودنمايي مي كنند و سيل ها از رمان ها و افسانه هاي خارجي كه در واقع جز حسين كُرد فرنگي و رموز حمزه فرنگي چيزي نيست، به وسيله مطبوعات و پرده هاي سينما به اين كشور جاري خواهد گشت.»
اين تحليل كه آيت الله مدرس آن را در اوايل 1300 ارائه مي دهد، موضوع تحليل و تحقيق و پژوهش انديشمنداني چون شادروان جلال آل احمد قرار مي گيرد كه كتاب هاي «غربزدگي» و «در خدمت و خيانت روشنفكران» را مي نويسد. ما را به نام «تمدن» در قامت غربزدگان متجدد» در آورده اند و مطبوعاتمان آن شد كه جلال در سه مقاله بحث «ورشكستگي مطبوعات» آن را نوشت. آنچه روي داد طرح و برنامه از درون جامعه نبود، بلكه توسط عوامل استعمار انگليس «ديكته » مي شد و رضاخان فقط «نقش مجري» را داشت. مدرس نسبت به استعمار غرب و عملكرد آن در چين و هند شناخت داشت. او در اين باره مي گويد:
«وقتي به اصفهان رسيدم و به خواندن تاريخ چين و هند علاقمند شدم، در اين باره مملكت ها بوده اند و چيزهايي از آنجا مي دانند. تاجري هندي در اصفهان بود به نام سردار كه مي آمد و برايم آنچه از تاريخ هند مي دانست، مي گفت. كتاب هايي هم از هند خواست كه آنها را برايم مي خواند و گاهي ترجمه مي كرد. فهميدم كه هند زماني از دست رفت كه از لحاظ اقتصادي به زانو درآمد و امپراطوري انگليس دو چيز را با تأسيس شركت تجاري از آن گرفت. اول مالش را و دوم حالش را و هند شد قلمرو انگليس.»(9) اين در حالي بود كه در ايران «لژهاي فراماسونري»و رجال سياسي در راستاي سياست انگليس حركت و حتي به وابستگي به آن افتخار مي كردند. بدون ترديد كسي كه در آن دوران، مصر، عراق، شامان و هند رامي شناخت، به توطئه و عملكرد استعمار آگاهي پيدا مي كرد ؛ لذا سياستمداري كه فاقد «علم تاريخ» باشد نه تنها موفق نيست كه خطرناك و مضر به حال جامعه خواهد بود.(10) علم سياست در گستره ي تاريخ معني پيدا مي كند و اين را مدرس به عنوان يك نمونه تجربي و عملي بيان مي دارد:
«خواندن و شنيدن تاريخ برايم اين مطلب را روشن كرد كه بايد به علم سياست بيشتر فكر كنم. خوشبختانه در اين مورد كتاب هاي زيادي در دسترس بودند. در نجف بود. در اصفهان هم بود.» در گذشته كتب اخلاق، نصيحه الملوك، آثار غزالي، فارابي، ابن رشد... يا افلاطون و ارسطو، مباحث مدينه فاضله از جمله كتب سياسي به شمار مي رفت. آيت الله مدرس با آثار و سخنان ائمه اطهار دين (ع) آشنا بود و به خصوص محضر حضرات آيات ميرزاي شيرازي، آخوند خراساني و... را درك كرده و شاهد نهضت تنباكو، نهضت مشروطيت و وقايع ديگري هم بود. قراردادهاي استعماري غرب، نمونه اي از آنها بود. به خصوص در مورد ايران، ايشان معتقد بود كه امروز دول قدرتمند با سرزمين كاري ندارند، با منافع سرزمين كار دارند، در سال هاي آينده سياست اشغال و تجاوز و وزير سلطه گرفتن نوعي ديگر مي شود.(11) به كشورهاي ضعيف مي گويند مملكت و آب و خاك مال خودتان و حاصل آن از ما، در مقابل ما هم از شما حمايت مي كنيم تا همسايه هاي شما فكر بدي براي بلعيدنتان نكنند. روسيه ما را از انگلستان مي ترساند و انگلستان از روسيه. آنان قفقاز را خورده اند و اينها بحرين و معادن جنوب را. شايد روزي هم برسد كه بگويند اينها مال خودتان به شرطي كه نفت و سنگ آهن و مس و مواد ديگر صنعتي اش مال ما باشد، ما هم استقلال شما را مي شناسيم.(12) حركت انگلستان در ايران اين گونه كه دولت مركزي را تقويت مي كند تا در برابر، كمونيسم بين الملل و اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي نتواند در ايران حركتي را انجام دهد. پس از جنگ جهاني دوم كه اقتدار و سلطه غالب از آن آمريكا شد، باز اين حديث تكرار گرديد.
جامعه ايران در قضيه قرارداد ننگين تنباكو با يك فتوا و با اتحاد و اتفاق توانست استبداد و استعمار را شكست دهد ؛ ولي روند نهضت مشروطه به گونه هاي بود كه عوامل استعمار مسير جامعه را به سوي وابستگي كشاندند و نهايتاً همان جريان، زمينه را براي روي كار آوردن رضاخان با طرحي بريتانيا آماده كرد. گرايش مدرس در دوران طلبگي به تاريخ و سياست بود و اين را در مكتب نجف و سامرا آموخته بود.در جايي مي گويد، «...در نجف پيشنهاد و اصرار مي شد براي مرجعيت شيعيان و به عقيده خودم مسلمانان به هند بروم و به كار تشكيل حوزه و مجامع اسلامي بپردازم.»(12) ولي خودش عقيده داشت كه، «ملت ايران متحمل هزينه سنگيني شده و مرا راي خدمتگزاري در اين مرتب آورده است. حالا كه نياز دارد آنها را بفهمد و خادم و مخدوم را همدلي و همزباني و همدري در اصلاح امور، قدرت و همت مي دهد. هيچ كدام از حكامي كه از مملكتي به مملكت ديگر فرستاده شدند و يا تسلط يافتند، نتوانستند براي ملت آن كشور كاري انجام دهند. در تاريخ نمونه هاي زيادي ملت آن كشور كاري انجام دهند. در تاريخ نمونه هاي زيادي داريم كه در مصر، ايران و هند و بسياري جاهاي ديگر.»(13) اما مدرس علاوه بر شناخت و جامعه، مردم و ارتباط با محيط، به سه اصل مهم در تاريخ معتقد بود: اصل اول : علم دين، اصل دوم تاريخ و اصل سوم علم سياست و در اين سه علم نه در حد شعار و ادعا كه در حد تخصيص و نظريه پردازي. به اعتقاد او، تا سياستمدار، عالم، مورخ به اين سه علم آگاهي نداشته باشند، نمي توانند منشأ اثر باشند. از نمونه هاي موفق در عصر ما بايد از امام خميني (ره) به عنوان شخصيتي جامعه، كامل و داراي بينش و پيگيري تاريخي، سياستمداري برجسته با مشخصه دينداري نام برد. كه در حقيقت تجسم همان شعار مدر س بود كه «ديانت ما عين سياست ما، سياست ما عين ديانت ماست.» احراز چنين شخصيتي فقط در عرصه تلاش و مجاهدت، ممكن مي شود. مدرس مي گويد، «در نجف در روزهاي جمعه كار مي كردم و درآمد آن روز را نان مي خريدم و تكه هاي نان خشك را روي صفحه كتابم مي گذاشتم و ضمن مطالعه مي خوردم. تهيه غذا آسان بود و گستردن و جمع كردن سفره و مخلفات آن را نداشت. خود را از همه بستگي ها آزاد كردم.»(14)
لذا حضور در متن جامعه، احساس درد و درك مشكلات، نه تنها انسان را از كار علمي باز نمي دارد كه او را مي سازد. حضور در متن جامعه، با مردم زيستن، درد و مشكلات جامعه را احساس كردن، سيره عملي بزرگاني چون مدرس بود. مدرس همواره زندگي پيامبران (ص) و امامان (ع) را به عنوان الگو مثال مي زد. تلفيق دين و سياست و شناخت تاريخ، در زندگي علمي و عملي او متجلي بود. او براي رشد جامعه معتقد بود كه، «بايد تاريخ همه سرزمين هاي تاريخ دار را بازنويسي كرد. » شناخت تاريخ براي همه نسل ها و همه سرزمين ها لازم است. اگر در گذشته، تاريخ نگاري در دست درباريان و تملق گويان رژيم بود و يا جريان چپ، تاريخ را با ايدئولوژي ماترياليستي مي نوشت، مستشرقان و خاورشناسنان غربي هم تاريخ شرق را آنگونه كه منافع استعمار ايجاب مي كرد، مي نوشتند. در طي سه دهه، واپسين محافل گوناگون به تحريف و وارونه نشان دادن حقايق و واقعيات پرداخته اند. امروز بايد مسجل احوال كساني باشد كه تاريخ را واژگون مي سازند.»(15) و اين را مدرس در دوران اختناق رضاخاني مي گفت ؛ لذا بازنويسي تاريخ، نجات دادن علم تاريخ از سلطه استعمار و استبداد و تاريخ داراي رسالت، هدف، ماهيت است.«... در نظر من نبايد از تاريخ خواست كه انسان در چه سالي و در چه زماني با شكار زندگي مي كرد و در چه زماني با كشاورزي و گله داري و اعصار حجر كهنه و نو....»(16) بلكه تاريخ بايد «مايه عبرت»، «درس آموزي» و «انتقال تجربه» باشد. مورخ بايد با مطالعه، تحقيق، سند شناسي، رجال شناسي، جريان شناسي و نقد منابع، تاريخ را زنده كند.مدرس به دوران كودكي خود و اوضاع زمانه اشاره داردكه «روزهاي كودكي من ساعات و دقايق پربار و آموزنده اي بودند، به خصوص سفر از كچو به قمشه و گذشتن از اردستان و زواره و ديه هاي اصفهان و ديدن فقر و ذكاوت مردم ايران نواحي، شوق زندگي را در كالبدم بيدار مي كرد. پدر و جدم هر دو در قمشه، زندگي زاهدانه محترمانه اي داشتند. آنان قناعت را به حد كمال، ركن زندگي خود قرارداده بودند. روزهاي پنجشنبه با او پياده به اسفه مي رفتيم. در خانه اسفنديار كه او هم كودك بود، وارد مي شديم. پدرم در آن جا عيالي اختيار كرده بود. من هم با اسفنديار به سير باغ و صحرا مي رفتم. در اسفه مرد وارسته و ملايي با فراغت مي زيست كه اهالي او را ملا مي ناميدند و بعدها كه من به اصفهان آمدم، به ملا نجات مشهور شد.»

پي نوشت:
 

1 فرهنگ آفتاب، ج3، ص 1148
2 همان
3 همان، ص 1150
4 همان، 1152
5 ـ‌مرد روزگاران، مدرس: شهيد نابغه ملي ايران، علي مدرسي تهران، هزاران، 1374، ص69
6 همان، ص 609610
7 امام خميني
8 مرد روزگاران، ص 612
9 همان، ص 613
10 همان، ص 614
11 رجوع شود به مبحث استعمار نو.
12 همان، ص 619
13 همان، ص 620
14 همان، ص 620621
15 همان، ص 623
16 همان، ص 627
 

منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25